سهمیه ای...
یادت باشد سهمیه ای، دختری نیست که به ناحق
صندلی مردودی های کنکور رو اشغال کرده…
سهمیه ای، دختریست که وقتی تو در کلاس های گاج و قلم چی نشسته بودی ،
او در ناصرخسرو به دنبال دارو برای پدر جانبازش بود…
همان دختری که وقتی نیمه شب کنج خانه میخواست درس بخواند ،
ناله های پدر روحش را آزار می داد…
دخترکی که روز کنکور با سرفه های پدری شیمیایی بدرقه شد…
همان دختری که با دیدن هر بی حجابی در خیابان
و با شنیدن هر سرفه ای از پدر درد کشید…
همان دختری که با دیدن هر تاول به بدن بابا مرد و زنده شد!
و همان دختری که هیچگاه به جواب این سوال نرسید
سهمیه ای، سهمیه ات نوش جان…..
آخرین نظرات