?ای قلم بنویس!!!بنویس ازمردی که خودبه تنهایی یک تاریخ است. و به بلندای تاریخ، تاریخ را رقم زده است. بنویس ازمردی که درخانه خدابه دنیا آمدودرخانه خدا به خدا پیوست. بنویس ازمردی که تازنده بود، پیروانش اوراقدرندانستند.گویی آنهاامام باشند واوامت ایشان، کارد رابه استخوانش رساندند. تاجایی که دروصفشان فرمود:《ای گروهی که فرمانروایانتان گرفتار شمایند، من که امیر و فرمانده شما هستم، خدا را اطاعت می کنم، در حالی که شما از من فرمان نمی برید و معاویه که فرمانروای اهل شام است، خدا را نافرمانی می کند، اما مردم شام از او فرمان می برند. به خدا سوگند که دوست دارم معاویه، درباره شما مردم بی وفا و نافرمان، با من معامله کند. از من سکه نقره بستاند و به من دینار طلا بدهد. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را بدهد»
بنویس ازاوج غربت امام امت درنبود یاران حقیقی اش.چون عمار،مالک اشترسپهسالارانی که اگربودندبه تنهایی سپاه اسلام راکفایت می کرد.
بنویس ازمردمانی که ننگ ابدی تاریخ رابرای خود خریدند.مردمانی که فریفته دنیاشده وازدین تنها پوسته اش را گرفته بودندواز مغزش که ولایت امام،و قرآن ناطق بودغافل شدند. جماعتی بی فکروتامل روی مسایل پیرامون، باهرندایی به سویی می رفتند. وهورامی کشیدندوکف وسوت می زدند.
بنویس ازمردمانی که به طمع مال دنیا ازیاری امام (علیه السلام)دست کشیدند.وحاضربه جنگ بامعاویه نشدند.
بنویس ازمعاویه که باتمام کفربه جنگ باتمام حق و حقیقت یعنی امیرالمومنین علی(علیه السلام) برخاست. سلاحش سکه های طلا ودروغ ودغل بود. اومی دانست که امت امام (علیه السلام) تحلیل سیاسی ندارند،وازدین تنهاظواهرش رافهمیده اند، پس می شدآنهارا با چند #سکه ووعده مقام ومنصب والقای #پرهیزازجنگ فریب داد.
بنویس ازنیرنگ شومی که به نام قرآن وبه کام معاویه ودارودسته اش تمام شد.آن وقتی که وقیحانه قرآن ناطق رادرمقابل نیزه هایی که مملوازقرآن ظاهر بود قراردادند.
بنویس ازبی بصیرتی وجهالت جماعتی که امام (علیه السلام)را مجبوربه انجام صلح درصفین با شیاطینی چون معاویه کردند.جماعتی که خیلی زودازکرده خود پشیمان شدند.اما وقیحانه بجای بازگشت به سوی حق،حق رامحکوم به کفرنمودندوبااوبه ستیز برخواستند.
بنویس ازجماعتی که برپیشانی هایشان جای مهر نقش بسته بود. واین نشان ازعبادت های بیشمارشان داشت.وبعضی شان اعضای بدن خود رادر راه دفاع از اسلام داده بودند.این چنین جماعتی به همچین عمل زشتی دست زدند. شایدخودراذخیره های حکومت پیامبر می دانستندومی خواستند خودو وژن های برترشان از سفره ای که اسلام برای شان پهن کرده ،بی نصیب نمانند!!!
بنویس ازمردی ازیمن،که عاشقانه امامش را دوست می داشت. وعشق اوبه علی(علیه السلام)شهره ی زمانه اش بود.وقتی ازعشق به مولایش حرف می زد،چنان برقی درچشم ولرزه ای درتن داشت که تاییدی بر حرفهایش می شد.
بنویس ازعشق،شایدهم هوس…نمی دانم آن چه که بودمانندخوره به جانش افتاد.عشقش به علی(علیه السلام)رابه عشق دختری قطام نام فروخت. وازعرش به فرش افتاد.
بنویس ازقطام دختری زیبارو،ازنسل خوارج که کینه علی(علیه السلام)رادر دل داشت.وچنان باعشوه های زنانه آن جوان شجاع وسرمست عشق علی(علیه السلام)رامدهوش خود کرد.که عشقش به علی(علیه السلام)تبدیل به نفرت شد.
بنویس ازجهل،جهلی که همراه وسوسه های شیطانی عقل آن جوان رازایل کرد به طوری که به روی امام ورهبرجامعه اش شمشیرکشید. ولب به ناسزاگشود.
بنویس ازغربت مولا،ازچاه، ازنخلستان، که در تاریکی شب ازهیاهوهای زمانه به آنجاپناه می بردوبا خداراز ونیازمی کرد.
بنویس ازنجوای آخرمولا،که گفت: خدایامرا ازاین جماعت بگیر. ودیگرننویس که چرامولا ازپروردگارش تقاضای مرگ کرد.ننویس ازمرگ واینکه چقدربه آن مشتاق بود.ننویس از رازفزت به رب الکعبه ، ننویس که مولابااین حرف به آن جماعت یاوه گوکه تهمت کفربه اوزدند،و نماز خواندنش رامنکرشدند،یادآوری کردکه اوکیست!!!
اوکسی است که درخانه خدابدنیا آمدودرخانه خدابه خداپیوست.
ننویس ازمرگ،که بارفتنش عدالت هم از بشریت رخت بربست.بعدعروج ملکوتی اش کوفه سراسر سوزوغم واندوه شد،سکوتی مرگ بارشهررا فراگرفت.تازه فهمیدندچه گوهری راازدست دادند.
افسوس ای قلم نوشتی ازغربت مولایی غریب. به امیدآنکه رهروان راه حقیقت ازتاریخ عبرت گیرندوامام امتشان راتنها نگذارندوفریفته وعده های پوشالی معاویه زمان نشوند. وتاریخی ننگین دیگررقم نخورد…
تحلیل جایگاه ولایت از زمان امیرمومنان تا امروز...
ارسال شده در 16 خرداد 1397 توسط آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی در مناسبت روز, بصیرت, کبوتر حرم ائمه, تلنگر