وقتی سی نفر در کلاست نشسته اند، حس می کنی سی خانواده در چند نسل را پیش خود داری. هرچه بگویی، انگار در مقابل هزاران نفر گفته ای.
آسان نیست وقتی ذهنت پر از مشغله ی این دنیاست، همه را در عرض پنج دقیقه از ذهنت دور کنی و با فراغ بال و با لبخندی مهربان وارد کلاس شوی.
اصلا راحت نیست خودت انرژی نداشته باشی ولی به آن ها که مخاطبت هستند، انرژی دهی.
چه مرد باشی چه زن، می دانی وارد کلاست که بشوی، همه به سر و وضع و ظاهرت نگاه می کنند.
از طرفی باید ظاهری آراسته داشته باشی و از طرفی نمی توانی خیلی به خودت برسی.
آسان نیست وقتی آدم های هفده هجده ساله حتی طرز راه رفتنت را هم برانداز کنند، تو شروع کنی به تدریس.
اصلا کار ساده ای نیست با کسی که تیک عصبی دارد، کار کنی و صبور باشی
خیلی سخت است بارها حرفی را باحوصله تکرار کنی و بعد از آن توی چشمانت نگاه کنند و بگویند «خب؟».
باید همه را به یک چشم نگاه کنی صرف نظر از آن که پدرش کارگر است، یا دکتر است یا کارگردان.
سخت است وقتی باید به زبان بیگانه از مباحثی حرف بزنی که خیلی ها حتی به زبان مادری کوچک ترین ایده ای از آن ندارند.
باید مواظب باشی هیچ بحثی راه نیاندازی که به کسی بربخورد. از معمولی ترین موضوعات اجتماعی مانند بی پولی و اعتیاد هم که حرف بزنی، حتما یکی پیدا می شود که این مشکلات را دارد
فکر کن از این کلاس که به آن کلاس می روی، آن چنان رفتار کنی که انگار مطالب کاملا تازه اند و مخاطبانت فکر کنند خود به درک و کشف مطلبی رسیده اند و بگویند «وای چقدر آسان بود!»
از همه ی این ها که بگذریم، گاهی می شنوی یکی از آن ها که سابقا به او تدریس کرده ای، دیگر در این دنیا نیست. سخت است بشنوی و جلوی سی چهل جفت چشم، نزنی زیر گریه.
بعضی ها حتی نمی دانند این ها که نوشته ام یعنی چه. تا معلم نباشی، نمی دانی. تا تدریس در خونت نباشد.
اما از توی معلم که بپرسند می گویی همه ی مشکلات تدریس می ارزد به لذت آن لحظه که مخاطبانت یاد می گیرند و به تو لبخند می زنند..
می گویی می ارزد… به خدا می ارزد.
روز معلم مبارک???
آخرین نظرات