????????
????????
?شهید ابراهیم هادی
?در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم…
بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید
موتور آوردی؟ گفتم آره چطور؟
? گفت اگه ڪاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه.
«تقریبا همه حقوقش رو خرید ڪرد»
?از برنج و گوشت، تا صابون و … همه چیز خرید،
انگار لیستی برای خرید بهش داده بودن…
▫بعد هم با هم رفتیم سمت مجیدیه
وارد ڪوچه شدیم. ابرهیم در خونه ای رو زد .
⚡پیرزنی ڪه حجاب درستی هم نداشت دم در اومد.
ابراهیم همه وسائل رو تحویل داد…
❗یڪ صلیب گردن اون پیرزن بود. خیلی تعجب ڪردم …!
?توی راه برگشت گفتم :
داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!گفت :آره چطور مگه !؟
اومدم ڪنار خیابون موتور رو نگه داشتم
و با عصبانیت گفتم :” بابا این همه فقیر مسلمون هست
تو رفتی سراغ مسیحیا…؟!”
? همینطور ڪه پشت سرم نشسته بود گفت :
مسلمون هارو ڪسی هست ڪه ڪمڪ ڪنه
تازه ڪمیته امداد هم راه افتاده ڪمڪشون می ڪنه.
اما این بنده های خدا ڪسی رو ندارن.
?«با این ڪار هم مشڪلاتشون ڪم میشه
هم دلشون به امام و انقلاب گرم میشه…»
آخرین نظرات