بخوانید که زیباست ولی دردناک…
????
بخوانید که زیباست ولی دردناک…
????
بالاخره سال ۹۶ هم به تاریخ پیوست:
وقتی داشتم سال ۹۶ را از خانه بیرون میکردم یادم افتاد که وقتی ۹۶ می آمد چه شوقی داشتم.
من به همه و همه به من آمدنش را تبریک می گفتند، چقدر برایش پروبال زدم، چقدر برایش برنامه چیدم.
چه خوشه ها که از خرمنش نچیدم. هدفهایم را روی صفحاتش نوشتم و آرزوهایم را به بالهایش گره زدم.
حالا رفته است سال ۹۶، گویی مدتهاست که رفته،
وقتی ۹۶ می رفت، برگشت، نگاهی به من کرد، با لبخندی مهربانانه، انگار که از من هیچ بدی ندیده باشد، گفت:
این من نیستم که می روم،
تویی که از ایستگاه من عبور کرده ای،
مراقب باش کجا میروی،
معلوم نیست که چند ایستگاه دیگر مهلت داری،
فقط، کاری کن که خودت از انجامش شرمسار نباشی.
دستی تکان داد و من رفتم.
بیایید تصمیم بگیریم از فرصت ۹۷ استفاده کنیم برای رضایت حضرت دوست و خدمت به بندگان او،
به چشم بر هم زدنی شاهد رفتن ۹۷ خواهیم بود و معلوم نیست چند ایستگاه دیگر مهلت داریم…
⚜یکی از رفقای یزدی، پیرمردی بود که به نجف میآمد.او یک مشک آب داشت و به همه میگفت بیایید از این آب بخورید. وی انسانی شوخ طبع بود و او را بابا صدا میزدند. بعضی میگفتند: این پیرمرد طی الارض و اسم اعظم دارد.
✨من یک شب به مسجد رفته بودم، دیدم او کنار در ایستاده است و میگوید: ناصری بیا آب بخور. رفتم و خوردم و به او گفتم: بابا! زاد المسافرینی به ما نمیدهی؛ یعنی یک خوراکی به ما نمیدهی؟ یک چیزی به بنده داد و گفت: این برای شما باشد.
? سپس داخل مسجد رفتیم. متولّی مسجد سهله، شیخ جواد سهلاوی رحمه الله نام داشت که فرد بسیار فوق العاده ای بود. مکرر نزد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تشرف داشت. به ایشان گفتم: بابا به من زاد المسافرین داد. شیخ جواد سهلاوی رحمه الله گفت: این پیرمرد خیلی فوق العاده است.
من دیشب ساعت چهار شب خواستم امتحانش کنم، داخل اطاقش رفتم و گفتم: بابا، یکی از رفقا فردا میخواهد به ایران برود، من یک قلم و دو تا کاغذ و دو تا پاکت میخواهم تا نامه بنویسم و بفرستم تا به ایران برود، اینجا هم که مسجد سهله و وسط بیابان است، من نمیتوانم اینها را تهیه کنم. شما نداری به من بدهی؟
پیرمردگفت: حالا این موقع شب، کاغذ و قلم و پاکت کجا پیدا میشود. گفتم: من میخواهم و اصرار کردم.
⚜گفت: خوب بنشین تا فکری بکنم، سپس بیرون رفت و با دو تا کاغذ و پاکت و قلم آمد و آنها را به من داد. به او گفتم: بابا! من گرسنه ام، گفت: خوب به منزلتان برو.
گفتم: مهمان داشتیم، همه غذاها را خوردند. گفت: خوب حالا چه میخواهی؟ گفتم: دو تا نان تازه، یک کاسه ماست و یک دسته ریحان. چیزهایی را گفتم که در آن حوالی نباشد.
پیرمرد یزدی گفت: این هم غذاست که تو میخواهی؟ گفتم: خوب دیگر! پیرمرد برخاست، بیرون رفت و بعد از مدتی، همه غذاهایی که خواستم آورد.
?وقتی بنده های عادی خدا اینگونه باشند، اولیا چگونه اند؟ تازه اینها در مرتبه پایین هستند؛ آنها که در مراتب بالا هستند چگونه اند؟
♦️این امور برای ولیّ مطلق، مهم نیست. این امور برای ما مهم جلوه میکند برای اهلبیت علیهم السلام که این معجزات، مهم نیست.
?من دیدم کسی که اشیا را تحت اختیار داشت و مستجاب الدعوه بود و هر چیز میخواست فوراً میشد. آن وقت امامزاده ها، اولیا و ائمه علیهم السلام اینگونه نیستند؟!
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف این طوری نیست…
بر گرفته شده از کانال ایت الله ناصری
در آستانۀ تو کسی نا امید نیست.
آقا برای ما همه،باب الحوائجی.
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو.
در رستخیز واهمه باب الحوائجی…
سالروز شهادت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام باب الحوائج را خدمت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و مقام معظم رهبری و شیعیان تسلیت عرض میکنم…
التماس دعای فرج…
التماس دعا…
آخرین نظرات