مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت که برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. و مرد قبول کرد… درِ اولین طویله که بزرگترین هم بود… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1396, 06"
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت که برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. و مرد قبول کرد… درِ اولین طویله که بزرگترین هم بود… بیشتر »
خاطره ای بسیار زیبا و تکان دهنده از شهید احمد علی نیری… شهیدی که خیلی ها نمی شناختندش ولی او از اولیاء الله بود… یک بار با احمد آقا و بچه های مسجد عین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم. در مسجد جمکران پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم . ایشان… بیشتر »
آخرین نظرات