?ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا? ?
خاطرات شهید عبدالحسین برونسی ?
سن شهادت: 42 سال
?اهل شهرستان تربت حیدریه
??فرو ریختن دیوار خانه ?✨?
هنوز شیرینی زندگی در اتاق های جدید توی وجودم بود که یکهو سر و صدایی از حیاط بلند شد.
از چیزی که دیدم، کم مانده بود سکته کنم.
یک گوشه دیوار گلی حیاط ریخته بود.
خندید و گفت: “دفعه بعد 20 روز مرخصی می گیرم دیوار گلی را هم خراب می کنم و یک دیوار آجری می سازم.”
راهی جبهه شد. دو ماه بعد برگشت.
خیلی زود شروع کرد که دیوار را درست کند.
دور تا دور دیوارهای حیاط را خراب کرد. می خواست بقیه کار را شروع کند که بچه های سپاه آمدند دنبالش.
آمد با احتیاط بهم گفت: “باید بروم جبهه”
یک آن داغی صورتم را حس کردم.
حسابی ناراحت شدم. گفتم: “تو می خواهی منو با چند تا بچه ی قد و نیم قد توی این خونه بی در و پیکر بگذاری و بری؟!حداقل همان دیوار درب و داغان خودش را خراب نمی کردی.”
می خواستم گریه کنم.
می خواست آرامم کند فایده نداشت.
خنده از لبهاش رفت. قیافه اش جدی شد و گفت: “نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم. الان هم میگم که اگه تو با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلا کسی طرفت نگاه نمی کنه؛ خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای تو این خونه مزاحم شما نمی شه. چون من مزاحم کسی نشدم. هیچ ناراحت نباش.”
حرفاش مثل آب روی آتش بود.
?چند وقت بعد آمد و گفت: “توی این چند وقته، دزدی، چیزی اومد یا نه؟
” گفتم :"نه” خندید.
گفتم: “اثر این حرفتون اینقدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم، اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده، دروغ گفتی"…
خدا رحمتش کند؛ هنوز که هنوز است، اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده.
به قول خودش هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است.
???کتاب خاک های نرم کوشک ، صفحه 64 الی 66
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
?اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ?
آخرین نظرات